پسري که خيلي دوست دختر داشت بالاخره عاشق شد و ازدواج کرد!
بعد خدا بهش يه دختر داد. يه روز بهش گفتم که يادته چجوري اشک دخترها رو در
مياوردي؟! حالا خودت هم دختر داري! نظرت چيه؟! تحمل اشکش رو داري؟!
بهم گفت: فقط مي تونم بگم پشيمونم و اميدوارم همه ي اونايي که دلشون رو
شکستم منو ببخشن! هيچ پدري طاقت ديدن اشکاي دخترشو نداره!
پدرهاي آينده! به دختردار شدنتون خوب فکر کنيد! زمين گرده ها!