loading...
بی حجابی
javad بازدید : 86 جمعه 18 بهمن 1392 نظرات (0)

خیلی وقت نیست که از روزهای دیدن گشتهای ارشاد تو خیابونا میگذره، ولی یک سوال مدام از ذهن من مثل یه نوار ضبط شده عبور میکنه... اینکه به کجا رسیده ایم؟ به کجا رسیده ایم که برای لباس پوشیدنمون هم باید اون چوب معروف بالای سرمون باشه؟ با خودمون چه کرده ایم؟!

حکایت ما از جنس حکایت همون کلاغیه که خواست راه رفتن کبک رو یاد بگیره، راه رفتن خودش رو هم فراموش کرد! چه بلایی به سر آن عرفی که قدیمیها برای ما به ارث گذاشتن و پر بود از سنتهای قشنگ و دلپسند آوردیم؟!

جداً به ما میگن آدمهای امین؟ امانتداری کردیم یا خیانت در امانت؟ باید حداقل با خودمون صادق باشیم! ما از صندوقچه امانات آدمهای قبل از خودمون خوب مراقبت کردیم که از بعدیها چنین توقعی داشته باشیم؟ اصلا چیزی داریم که براشون به امانت بگذاریم و بخواهیم که خوب ازش مراقبت کنند؟!

 

ما داریم آسه آسه ریشه گلهایی رو میسوزونیم که دیگه برامون شکل خارهای دست و پا گیر شده اند! فقط خدا خدا میکنم که مشاعرمون سر جاش برگرده و هوشیار بشیم؛ همین گشت ارشاد، گذشته از هر عیبی و حسنی، یه تلنگره! یکی داره میگه چه جوری بپوش! چه جوری بگرد!

آخه انصافاً ما آدمها تا کجای زندگی باید برای درسهای ابتدایی و تکراری چوب معلم بالای سرمون باشه؟ نباید یک روزی، یک جایی، یک جوری خودمون معلم باشیم؟ حتی معلم خودمون باشیم؟

ته دل هممون یک جورایی میخواد تا اون طوری که درسته باشیم، ولی نمیدونم چرا ما آدمها بعضی وقتا راه رو گم میکنیم، یا بهتر بگم دوست داریم که راه رو گم کنیم چراش رو دیگه هر کدوممون خوب میدونیم؛ باز هم میگم این نشونه خوبی نیست؛ باید تا دیر نشده به فکر بیافتیم...

منبع:یادداشت های یک دختر چادری

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 295
  • کل نظرات : 24
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 28
  • بازدید امروز : 19
  • باردید دیروز : 35
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 293
  • بازدید ماه : 970
  • بازدید سال : 3,832
  • بازدید کلی : 39,189