ساپورت مردانه ساپورت زنانه
هنگام جنگ داديم صدها هزار دارا
شد کوچه هاي ايران مشکين ز اشک سارا
سارا لباس پوشيد ، با جبهه ها عجين شد
در فکه و شلمچه ، دارا به روي مين شد
چندين هزار دارا ، بسته به سر ، سربند
يا تکه تکه گشتند يا که اسير و در بند
ساراي ديگري در ، مهران شده شهيده
دارا کجاست؟ او در ، اروند آرميده
سارا سؤال مي کرد ، دارا کجاست اکنون ؟
ديدند شعله ها را در سنگرش به مجنون
هنگام جنگ دارا گشته اسير و دربند
داراي اين زمان با بنزش رود به دربند
داراي آن زمانه بي سر درون کرخه
ساراي اين زمانه در کوچه با دوچرخه
در آن زمانه سارابا جبهه ها عجين شد
در اين زمانه ناگه ، چادر « لباس جين » شد
با چفيه اي که گلگون از خون صد چو دارا ست
ساراخود ، از براي ، جلب نظر بياراست
دارا و گشواره ، حقا که شرم دارد
در دست هايش امروز ، او بند چرم دارد
با خون و چنگ و دندان ، دشمن ز خانه رانديم
اما به ماهواره تا خانه اش کشانديم
جاي شهيد اسم خواننده روي ديوار
آن ها به جبهه رفتند ، اينها شدند طلبکار!!!
خوب به مراسم قرعه کشی مسابقات جام جهانی دقت کنین.
همه مردها با کت و شلوار و کاملا پوشیده بودند اما زنی میان آنها که یک مدل و بازیگر برزیلی بود با پوششی کاملا اسفبار و به قول عادل فردوسی پور منشوری شرکت داشت.
حالا به این نکته دقت کنین.
اگه بی حجابی تمدن و آزادیه چرا مردان با پوشش کامل حاضر شدند اگه هم که نه اون زن با این پوشش اسفبار میون این همه مرد چکار میکرد.
خواهرم کمی فکر کن نه تقلید!
این ها میخوان تو به وسیله ای تبدیل بشی برای فروکش کردن شهوت مردان.
این ها میدونن که با برداشتن پوشش تو فساد اخلاقی در جامعه بیشتر میشود.
خواهرم چادرت مشت محکمی به دهان آنهاست.
به گزارش مجله زندگی شیک به نقل از خبرگزاری دانشجو»؛ در آخرین به روزرسانی وبلاگ« حیا»؛ آمده است:
این خاطره که میخوام بگم مربوط به اون زمانیه که گشتای بسیج به راه بود و همه چی خوب …
یک بزرگواری فرمانده تیم ما بود؛ جانباز بود و آزاده یه چشم نداشت یعنی دشمن از جا درش آورده بود.
خلاصه داستان از اونجایی شروع میشه که این فرمانده ما به یک دختر خانوم بی حجاب با کمال آرامش و احترام میگه دخترم حجابت رو درست کن.
دختره هم در کمال پر رویی و بی حیایی میگه: درست نمیکنم تا چشت درآد .
حاجی ما هم در جواب میگه : چشمم در بیاد حجابتو درست میکنی ؟
اونم میگه: آره
حاجی ما هم چشم مصنوعیش رو در میاره میگذاره کف دست دختر!
دختره هم انگار عزرائیل دیده باشه جیغ میزنه و الفرار …
جماعت که معرکه دختر رو میدیدند از خنده مردن…
برگشت گفت : آخه اين چيه سرت كردي مثل امل ها !!مثل اين كه باورت نشده قرن 21 و مثل مردم عصر حجر مي گردي؟!
گفتم: واقعا؟! عصر حجر يعني كي؟
گفت:چه مي دونم 14 قرن پيش.
گفتم:چه جالب 14 بيشتره يا16؟
گفت : چه سوالايي ميكني معلومه 16!
گفتم: پس 16 قرن پيش عصر حجر تره تا 14 قرن پيش
گفت:معلومه
گفتم: پس شما با اين حساب بايد دمده تر باشيد كه مثل مردم 16 قرن پيش مي گرديد اونم چه زماني موقعي كه بهش مي گفتن عصر جاهليت ديگه از اسمش هم پيداست كه خيلي دمده است
ديگه پي اش رو نگرفت گذاشت رفت .
آيا خواستار حكم جاهليتاند و براى مردمى كه يقين دارند داورى چه كسى از خدا بهتر است
جوون به اصطلاح مدرن ..جوونی که فکر میکنی آخر کلاس دنیا هستی .....بخدا منم آدمم منم میخوام توی این جامعه زندگی کنم.....میخوام در جامعه ای اسلامی زندگی کنم میخوام منتظر آقام امام زمان باشم.....
بخدا ما هم حق زندگی داریم....به میگوید امل...عقب افتاده...عیب نداره بگید ولی قسمتان میدم به فاطمه زهرا(س) حرمت چادر مادرم رو نگه دارید
پسرانمان از دخترانمان بد تر شده اند .....نمیدانم شاید آخر الزمان شده.....نمیدانم......
نمیدانم ازادی یعنی چی......
تا اینکه میگوییم آزادی همه یادشان به آزادی بی قید وبند میوفتد..آزادی که که از قسمت طول مانتو وآستین آن کوتاه میشود.....
نمیدانم شرمندگی چه معنا دارد شهدا رفتند که ما دفاع کنیم از ناموسمان...نظاممون ..کشورمون...ولی چی شد .....تازه میگیم شهدا وظیفشون بود که رفتند خواستند نرند به ماچه......
ولی جوونی که زیر کولر وبخاریت نشستی غذات گرم واماده هنوز صدای توپ نشنیدی...چی میدونی شهادت یعنی چی...چی میدونی چقد سخته بچت تازه میخواد به دنیا بیاد همسرت هست خانوادت هست مطمئنی اگه اگه بری این عملیات شهید میشی تو چه میدونی روشنفکر آزادی طلب بی قید وبند
بزار به ما بگویند امل عقب افتاده......
ما دیوانگان حسینیم ....عشقمون روضه حضرت زهرا(س) هستش ...ما به عشق روضه های مادر زنده ایم.....
تو ما رو عقب افتاده بخون...ما امل هستیم ...قبول ...شما روشنفکر باش ولی خون شهدا رو لگد مال نکن....به عقاید ما توهین نکن.....
داشتم سجاده آماده می کردم برای نماز، همین که چادر مشکی ام را از سر برداشتم تا چادر نماز بر سر کنم گفت: این همه خودت را بقچه پیچ می کنی که چی؟ بر گشتم سمت صدا، دخترک دراز کشیده بود گوشه ی نماز خانه، پرسیدم با منی؟ گفت: بله! با تو ام و همه ی بیچاره هایی مثل توکه گیر کرده اید توی افکار عهد عتیق! اذیت نمی شوی با این پارچه ی دراز دور وبرت؟ خسته نمی شوی از رنگ همیشه سیاهش؟ دلت را نمی زند؟تا آمدم حرف بزنم گفت: نگاه کن ببین چقدر زشت می شوی اینطوری، مانتو و شلوارت به این زیبایی، چرا جامعه رامثل عزا دارها سیاه می کنید؟ و بعد فقط بلدید بشوید حراست دانشگاه و محل کار و ... و گیر بدهید به امثال من.خندیدم و گفتم چقدر دلت پر بود دوست ِ من! هنوز اگر حرف دیگری مانده بگو. می شنوم تا قبل از اذان. خنده ام را که دید گفت: نه! دلم پر هست ولی حرف زدن با شماها فایده ندارد.گفتم؛ شاید حق با تو باشد عزیزم و پرسیدم ازدواج کردی؟ گفت: بله.گفتم من چادرم را دوست دارم. چادر؛مهربانیست. با سرزنش نگاهم کرد که یعنی تو هم مثل بقیه ای...گفتم؛ چادر سر می کنم، به هزار و یک دلیل. یکی از دلایل چادر سر کردنم زندگی ِ توست.بلند شد و نشست و با تعجب به چهره ام نگاه کرد. پرسیدم با همسرت کجا آشناشدی؟ گفت فلان جا همدیگر را دیدیم، ایشان پیشنهاد ازدواج داد، من هم قبول کردم.
گفتم خب؛ خدا قبل از دستور دادن به من که خودم را بپوشانم به مرد ها می گوید؛ غض بصر داشته باشید یعنی مراقب نگاهتان باشید. تکلیف من یک چیز است و تکلیف مردان یک چیز دیگر. بعد این تکالیف مکمل هم اند، یعنی اگر مردی غض بصر نداشت و زل زد به من، پوشش من باید مانع و حافظ او باشد، و من اگر حجاب درست و حسابی نداشتم، غض ِ بصر مرد و کنترل نگاهش باید مانع و حافظ من باشد. همسر تو، تو را "دید"، کشش ایجاد شد، تو را انتخاب کرد. کجا نوشته شده است که همسرت نمی تواند از تماشای زنانی غیر از تو لذت ببرد، وقتی مبنای انتخاب برای او نگاه است؟گفت: خب... ما به هم تعهد دادیم.گفتم: غریزه، منطق نمی شناسند، تعهد نمی شناسد. چه زندگی ها که به چشم خودم دیدم چطور با یک نگاه آلوده به باد فنا رفت. من چادر سر می کنم، تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد، و نگاهش را کنترل نکرد، زندگی تو، به هم نریزد. همسرت نسبت به تو دلسرد نشود. محبت و توجه اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود. من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادری که بیشتر شبیه کوره است از گرما هلاک می شوم، زمستان ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جورکردنش کلافه می شوم، بخاطر حفظ خانه و خانواده ی تو.من هم مثل تو زنم. تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم. من هم دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم، زمستان ها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم. من روی تمام ِ این علاقه ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی ِ تو باشم.سکوت کرده بود. گفتم؛ راستی... هرکسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی پریشان و صد جورجراحی ِ زیبایی ِ فک و بینی و کاشت گونه و لب و آنچه نگفتنیست، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند. حالا بیا منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟بعد از یک سکوت طولانی گفت؛ هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم ... راست می گویی؛چادر، مهربانیست
علت حجاب زن را عده ای حس خود پرستی و حسادت مرد، نسبت به دیگر مردان دانسته اند که آن باعث شده است تا زن خود را با پوشش از دیگران مصون و دور نگه دارند.
به عقیده ی این دسته؛ مذهب نیز با اینکه با خود خواهی ها و خود پرستی ها در همه ی زمینه ها مبارزه کرده اند اما برعکس در این مورد بر حسادت مرد صحه گذاشته است و ان را مقبول فرض کرده و در این راستا به وضع قانون پرداخته است. برتراند راسل می گوید:« بشر توانسته است تا حدی در مورد مال و ثروت بر خودخواهی و بخل غالب گردد ولی در مورد زن نتوانسته است بر این خودخواهی تسلط پیدا کند. » از نظر راسل "غیرت" صفت ممدوحی نیست و ریشه آن نوعی بخل و امساک است.
مفهوم سخن راسل این است که اگر بذل و بخشش در مورد ثروت خوب است، در مورد زن نیز خوب است. چرا بخل و حسادت در مورد مال نکوهیده است ولی در مورد زن ستوده است؟ چرا اطعام دادن و بذل و بخشش مالی از لحاظ اخلاق اقتصادی مورد تمجید و ستایش است ولی همین بذل و بخشش و گذشت در اخلاق جنسی مذموم؟!
به عقیده ی این دسته، این تفاوت علت معقولی ندارد و اخلاق نتوانسته است در مورد امور جنسی بر خودخواهی و تسلط جویی بشر غلبه کند. بلکه برعکس تسلیم خود پرستی مرد شده و صفت "غیرت" را از طرف مرد و "پوشش" را از طرف زن پسندیده دانسته است.
بطور خلاصه: غیرت مرد = حجاب زن
ررسی این عامل از نظر اسلام:
اولین چیزی که باید آنرا بررسی کنیم فرق بین غیرت و حسادت است، اینکه آیا غیرت همان حسادت است که تنها تغییر اسم داده است؟ و در آخر اینکه آیا ریشه پوشش و حجاب اسلامی، احترام به حس غیرت مرد است و یا جهات دیگری منظور است؟
تفاوت غیرت با حسادت:
در نظر اسلام، حسادت و غیرت دو صفت کاملا مغایر با یکدیگر هستند و هرکدام ریشه ای جداگانه دارند. حسادت ریشه در خودخواهی دارد و از غرایز و احساسات شخصی است ولی غیرت یک حس اجتماعی و نوعی است و بر عکس حسادت فایده اش متوجه دیگران است تا خود شخص.
غیرت در واقع نوعی محافظت است که خداوند برای مشخص بودن و مختلط نشدن نسل ها در وجود بشر قرار داده است. غیرت یرای خفظ نسب در نل های آینده و جلوگیری از عوارض و مشکلاتی است که اختلاط میاه بوجود خواهد آورد.این احساس مانند احساس علاقه به فرزند است . بشر تنها بخاطر علاقه است که اقدام به تولید مثل و داشتن فرزند می کند وگرنه با وجود درد و رنج و هزینه ای که داشتن فرزند برای پدر و مادرش دارد، نسل بشر منقرض می شد. اگر حس غیرت نبود، رابطه ی پدر-فرزندی بعد از گذشت مدتی منقطع می شد و این قطع رابطه زندگی اجتماعی و جایگاه خانواده را دچار تزلزل می کرد.
پیشنهاد اینکه انسان بعنوان مبارزه با خودخواهی، غیرت را کنار بگذارد مثل این است که بخواهیم حس علاقه به فرزند، حس ترحم و نوع دوستی و ... را ریشه کن کند. اما از آنجا که انتساب فرزند به مادر همیشه قابلیت اثبات دارد و از امور واضح است، از این جهت حس غیرت فقط در مردان است و در برخی از موارد حسی آمیخته از غیرت و حسادت است، ولی این همیشه در زنان حس حسادت است و در احادیث نیز به همین نکته اشاره شده است؛ قال علی علیه السلام : غَیْرَةُ الْمَرْأَةِ کُفْرٌ وَ
درروزگاری که چشم های سیاه شبه آدمیان حریص تر از همیشه است ، عده ای رویای زیبایی را در هتک عفت میبینند، در هتک حریمی که از تندیس حیا یاس بوستان محمدی در دفتر ارزش های یک بانو به جای مانده است . بانو !... حجابت و کیمیای غیرتت را به لبخندی هرز مفروش..
روزی زلیخا با یوسف خلوت کرد و از فرصت به دست آمده استفاده نمود.
روبه یوسف کرد و گفت:
سرت را بلند کن و به من نگاهی کن.
یوسف گفت: می ترسم هیولای کور و نابینایی بر دیدگانم سایه افکند.
- زلیخا : به به! چه چشم های شهلا و زیبایی داری!
- یوسف : همین دیدگان من در خانه ی قبر، نخستین عضوی هستند که
متلاشی شده و روی صورتم می ریزند.
- زلیخا : چه قدر بوی خوشی داری!
- یوسف : اگر سه روز بعد از مرگ من بوی مرا استشمام نمایی، از من فرار می کنی.
- زلیخا: چرا نزدیک من نمی آیی؟
- یوسف : چون می خواهم به قرب خداوند نایل شوم.
- زلیخا : گام بر روی فرش های پر بها و حریر من بگذار و خواسته مرا برآور.
- یوسف : می ترسم بهره ام در بهشت از من گرفته شود.
وقتی که زلیخا استقامت و پاک دامنی یوسف را دید و
یقین کرد که تسلیم هوس های او نمی شود،
از راه تهدید وارد شد و به یوسف گفت :
حالا که چنین است تو را به شکنجه گران زندان می سپارم...
یوسف با کمال نیرو گفت: باکی نیست،
خدا یاور من است
با تو ام خودشیفته !
برادر شهیدم سینه اش را سپر کرد تا تو در امان باشی
و تو سینه ات را مقابل دشمن برهنه کردی تا خون پاکش را لگد مال کنی .
با سلام و عرض ادب
آیا با دوست دخترت ازدواج میکنی؟
دو هفته پیش که با قطار داشتم میومدم مشهد،توی کوپه ما یه پسر دانشجویی به اسم آرش بود که از همون اول سفر من بیقراری ایشون رو می دیدم و برام جای سوال بود که چرا اینقدر آشفته هست!؟کمی که گذشت من بهش میوه تعارف کردم و این باعث آشنایی ما با همدیگه شد یه کم که گذشت من ازش علت این همه بیقراریش رو پرسیدم؟ و آرش سفره دلش رو اینطور پهن کرد:
آشفتگی و اضطراب من از ترم دوم دانشگاه شروع شد،زمانی که با دختری به اسم سمانه توی یکی از کلاس های عمومی آشنا شدم،از همون اول ترم من و سمانه به همدیگه نگاه های خاصی داشتیم و این نگاه ها رفته رفته به یه رابطه صمیمانه و عاطفی تبدیل شد،طوری که بعد از مدتی همه فکر و ذهنم شده بود سمانه! و بدجوری عاشقش شده بودم و اون هم منو خیلی دوست داشت؛ اصلا توی دانشکده دانشجوها من و سمانه رو با انگشت نشون میدادن و همه میدونستن که ما عاشق همدیگه هستیم! اما یه اتفاقی افتاد که نباید می افتاد و اون هم”ارتباط نا مشروع ” ما باهمدیگه بود!!! از اون روز به بعد احساسم نسبت به سمانه عوض شد و دیگه مثل قبل دوستش ندارم! و الآن به این نتیجه رسیدم که من به هیچ وجه نمیتونم با سمانه زندگی مشترک داشته باشم! همش این سوال برام مطرحه که اگه اون دختر پاکی بود چرا به این رابطه کثیف با من تن داد؟؟؟؟ از کجا معلوم که اون بعد از ازدواج به من خیانت نکنه؟!!!!! از طرفی هم من بهش قول دادم که باهمدیگه ازدواج میکنیم!!!!! الآن نمیدونم چه خاکی به سرم بریزم!!!!؟؟
نتیجه تحقیق یکی از آسیب شناس های اجتماعی به نام آقای دکتر قرائی مقدم که روی ۵۰ پسر که “رابطه نامشروع” با دوست دخترشان داشتند این بود:
“”این پسران عنوان کردند که اگر تا آخر عمر هم مجرد باقی بمانند حاضر به ازدواج با این دختران نیستند چون خیانت توسط این افراد دور از انتظار نیست!”"
دوستان گلم نتیجه ای که می خوام از این مباحث بگیرم اینه که روابط قبل از ازدواج در قالب دوست دختر و دوست پسر عاقبت خوشی نداره!!!! اگه ازدواج هم صورت بگیره در زندگی دچار مشکلاتی میشن، که مهمترین مشکل وجود بدبینی بین زوج ها هست(مخصوصا بدبینی شوهر به زنش) و الآن خیلی از زوج هایی که تازه زندگی مشترکشون رو شروع کردن،مشکلشون همینه و در خیلی از مواقع تا مرز طلاق هم کشیده شدن !!!!
و در آخر می خوام بگم:
شاید بعضی ها این مطالب رو بخونن و تاثیری روشون نزاره و هیچ تغییری در مسیر زندگیشون ایجاد نکنن !!!به قول مولا علی(ع) : ما اکثر العبر و اقل الاعتبار!!!
اما چیزی که حقیقت بود رو من گفتم، خواه تو پند گیری و خواه ملال!!!!
چادر مشکی تو
برایت امنیت می آورد
خیالت راحت،
گرگ ها همیشه به دنبال شنل قرمزی هستند...
شهدا دلم تنگه چون معرفت شهدایی رفت
مرام واخلاق شهدایی رفت
کجاست آن اخلاص وسیره شهدایی
نمیدانم چرا اینگونه شده ایم.....
o نمیدانم چرا برهنه بودن شده افتخار
وحجاب شده امل بودن
بابا بی خیال محرم و نامحرم فقط و فقط در این دنیا خوش باشیم
عیب نداره آدم دلش پاک باشه ظاهر که مهم نیست
آخرت....قیامت....مگه هست
بابا خدا ما رو میبخشه .....مگه ما چیکار کردیم .....
_________________________________
خوش به حال اون دختری که از بدحجاب بودن پشیمان شده و میدونه که بدحجابی یعنی مخالفت با آیه صریح قرآن!!!خوش به حال اون دختری که تصمیم گرفته الگوی زندگیش مادرمون حضرت زهرا سلام الله علیها باشه!!!و خوش به حال اون دختری که میدونه اگه بدحجاب بره بیرون،نمک به زخم مادرهای شهدا می پاشه و دلشون رو میشکونه!!!
اگه بخوام از این درد دل ها بگم دلم خیلی پره!فقط با یه جمله از وصیت نامه شهید حمید رستمی مطلب رو تموم میکنم:
«به پهلوی شکسته فاطمه زهرا سلام الله علیها قسمتان می دهم که، حجاب را حجاب را، حجاب را، رعایت کنید.»
حرف آخرم:
امام زمان (ع) شرمنده ایم....شرمنده....
شرمنده ایم که منتظر خوبی نیستیم.....شرمنده ایم که همیشه شما رو ناراحت میکنیم
مولایم دستمان را بگیر
:: بسمه تعالی ::
کنار خیابان ایستاده بودیم منتظر تاکسی. یک تاکسی سمند زرد نگه داشت که روی صندلی های عقبش یه "زن و شوهر” یا شایدم یه "خواهر و برادر” یا هر چیز دیگه نشسته بودن.
رفیقم عقب نشست و من هم صندلی جلو نشستم.
این آقا و خانوم رفتار متعادلی داشتن و تقریباً مطمئن شدیم که زن و شوهر هستند. خب اصلا به ما چه…
ولی خانوم به شدت آرایش کرده بود و حسابی سعی در نمایان تر شدن زیبایی های زنانه خود داشت. خلاصه نگم دیگه….
کسی با کسی صحبت نمی کرد تا اینکه یهو این رفیق ما رو کرد به خانومه گفت: رژ لبات رو دوست دارم خلاقیت توش می بینیم ولی به رژگونه ات نمیاد!!!!!
یه لحظه همه داشتیم هم رو نیگاه می کردیم، من رفیقم رو، شوهره خانومش رو، خانومه خودش رو تو آینه ماشین نیگاه می کرد، راننده هم من رو نیگاه می کرد و رفیقم هم به شوهره.
نفهمیدم چی شد که دیدم شوهره نعره ای زد و یخه ی رفیق ما رو گرفت که بیناموس…
راننده هم دید داره شر درست میشه، زد کنار و گفت همه تون پیاده شین زودتر، حوصله دردسر ندارم.
رفیق ما در حالی که یخه اش در دست شوهر اون خانومه بود در ماشین رو باز کرد و اومد پایین. من هم سریع پیاده شدم رفتم جداشون کنم.
شوهره داد می زد بیناموس ….. مگه خودت ناموس نداری چشت به ناموس مردمه و …
رفیق ما هم با کمال آرامش به چشمای شوهره نیگاه می کرد و هیچی نمی گفت و بعد از چند دقیقه فقط این جمله گفت: ببین داداش، خانوم شما برای من آرایش کرده، من هم نظرم رو راجع به آرایشش گفتم. اگه برای شما بخواد آرایش کنه این کار رو توی خونه انجام میده نه جلوی چشمای ملت.
بعد از اتمام افاضات رفیق ما، شوهره یخهی رفیق ما رو ول کرد و یه نیگاه به خانومش انداخت و رفت سمت پیاده رو.
خانومش هم دو تا فحش بووووق به رفیق ما داد و رفت دنبال شوهرش.
و من تمام این لحظات هیچی نگفتم و فقط به حرف دوستم فکر می کردم .
نمىدانيد؛ واقعاً نمیدانيد چه لذتى دارد وقتى سياهى چادرم، دل مردهايى كه چشمشان به دنبال خوشرنگترين زنهاست را مىزند.
نمىدانيد چقدر لذتبخش است وقتى وارد مغازهاى مىشوم و مىپرسم: آقا! اينا قيمتش چنده؟ و فروشنده جوابم را نمىدهد؛ دوباره مىپرسم: آقا! اينا چنده؟ فروشنده كه محو موهاى مشكرده زن ديگرى است و حالش دگرگون است، من را اصلاً نمىبيند. باز هم سؤالم بىجواب مىماند و من، خوشحال، از مغازه بيرون مىآيم.
نمىدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد وقتى مردهايى كه به خيابان مىآيند تا لذت ببرند، ذرهاى به تو محل نمىگذارند.
نمىدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد وقتى شاد و سرخوش، در خيابان قدم مىزنيد؛ در حالى كه دغدغه اين را نداريد كه شايد گوشهاى از زيبايىهاتان، پاك شده باشد و مجبور نيستيد خود را با دلهره، به نزديكترين محل امن برسانيد تا هر چه زودتر، زيبايى خود را كنترل كنيد؛ زيبايى از دست رفتهتان را به صورتتان باز گردانيد و خود را جبران كنيد.
نمىدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد وقتى در خيابان و دانشگاه و... راه مىرويد و صد قافله دل كثيف، همره شما نيست.
نمىدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد وقتى جولانگاه نظرهاى ناپاك و افكار پليد مردان شهرتان نيستيد.
نمىدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد وقتى كرم قلاب ماهىگيرى شيطان براى به دام انداختن مردان شهر نيستيد.
نمىدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد وقتى مىبينى كه مىتوانى اطاعت خدايت را بكنى؛ نه هوايت را.
نمىدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد وقتى در خيابان راه مىرويد؛ در حالى كه يك عروسك متحرك نيستيد؛ يك انسان رهگذريد.
نمىدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد اين حجاب!
خدايا! لذتم مدام باد
(زهرا قديانى)
تعداد صفحات : 4